نوشته شده توسط : آریانگ

روابط جنسی بسیار جالب و متفاوت مردم جهان...!!!!

خیلی جالبه...حتما بخون!!!

نظرتم بگو...



:: برچسب‌ها: روابط جنسی جالب , روابط , روابط جنسی ,
:: بازدید از این مطلب : 1119
|
امتیاز مطلب : 478
|
تعداد امتیازدهندگان : 142
|
مجموع امتیاز : 142
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

داستان فوق العاده در مورد عشق

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید



:: بازدید از این مطلب : 667
|
امتیاز مطلب : 529
|
تعداد امتیازدهندگان : 163
|
مجموع امتیاز : 163
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

 
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم....

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست.

نظر فراموش نشه...



:: بازدید از این مطلب : 596
|
امتیاز مطلب : 485
|
تعداد امتیازدهندگان : 149
|
مجموع امتیاز : 149
تاریخ انتشار : جمعه 1 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ


 


طولانی است ولی توصیه میکنم حتما تا آخرش بخوانید جالب است

 

 

مدت زمان عاشقی چقدر است ؟...

 

 بین ۱۸ ماه تا سه سال

منتظر نظراتتون هستم... 

 



:: بازدید از این مطلب : 1015
|
امتیاز مطلب : 494
|
تعداد امتیازدهندگان : 151
|
مجموع امتیاز : 151
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

راه های رسیدن به موفقیت...

 



:: بازدید از این مطلب : 640
|
امتیاز مطلب : 486
|
تعداد امتیازدهندگان : 152
|
مجموع امتیاز : 152
تاریخ انتشار : 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

درخت روز تولد شما...

 



:: بازدید از این مطلب : 683
|
امتیاز مطلب : 468
|
تعداد امتیازدهندگان : 145
|
مجموع امتیاز : 145
تاریخ انتشار : 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دختر خانوما اگه قصد شروع رابطه جدید دارید...

hatman bekhoonid

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: رابطه , رابطه جدید , ,
:: بازدید از این مطلب : 1051
|
امتیاز مطلب : 486
|
تعداد امتیازدهندگان : 152
|
مجموع امتیاز : 152
تاریخ انتشار : 15 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

به نظر شما یه چنین چیزی نباید تو تهران باشه...؟



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 527
|
تعداد امتیازدهندگان : 164
|
مجموع امتیاز : 164
تاریخ انتشار : دو شنبه 15 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

شهر خلال دندان...

حتما ببین!!!!

فوق العاده است...



:: بازدید از این مطلب : 1018
|
امتیاز مطلب : 528
|
تعداد امتیازدهندگان : 166
|
مجموع امتیاز : 166
تاریخ انتشار : 15 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آریانگ

چگونه خوشتیپ شویم...

اگه تیپت برات مهمه حتما بخون!!



:: برچسب‌ها: ست کردن , تیپ , خوش تیپ ,
:: بازدید از این مطلب : 1060
|
امتیاز مطلب : 888
|
تعداد امتیازدهندگان : 511
|
مجموع امتیاز : 511
تاریخ انتشار : 14 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد